لــعل سـلـسـبیــل
من به راستی خیلی خستهام. خسته از دردی که میشنوم و احساس میکنم. خسته از سرگردانی بر روی جادهها. تنها همچون سینه سرخی در باران. هرگز یار غاری نداشته ام که زندگیام را بی وقفه در کنارش ادامه دهم. هرگز یار غاری نداشتم که به من بگوید، ما از کجا آمدهایم، آمدنمان بهر چه بوده و به کجا میرویم. من خستهام، خسته از آدمهایی که با یکدیگر بدرفتاری میکنند. تمام این چیزها مثل خرده شیشه درون سرم جرینگ جرینگ میکند. من خستهام، خسته از تمام دفعاتی که قصد کمک داشتم اما موفق نشدم. خسته از سرگردانی در تاریکی. بیش از هرچیز، خسته از درد و رنج. درد و رنج بسیار بسیار فراوان. اگر قدرت داشتم، به درد و رنج خاتمه میدادم. اما چنین قدرتی ندارم. ... این قسمت را از کتاب «مسیر سبز» نوشته «استیون کینگ» برایتان انتخاب کردم. این جملات از زبان یک محکوم به اعدام آن هم با صندلی الکتریکی انتخاب شده است. محکومی که به راستی خود مرگ را انتخاب کرده است. مدتها بود کتابی این چنین تاثیرگذار و در یاد ماندنی نخوانده بودم. به همه کتاب دوستان و کتاب خوانان توصیه میکنم که در ایام نوروزی از این کتاب و مفاهیم دردناکش استفاده کنند!
انسانها به دلیل عشقشان به یکدیگر کشته میشوند. به دلیل عشقشان به یکدیگر، هر روز این اتفاق میافتد. در همه جای دنیا...
Design By : LoxTheme.com |